عطرسیاه کلمه
عطرسیاه کلمه

عطرسیاه کلمه

قسمت دوازدهم _ پیله های زخمی

قسمت دوازدهم

 پیله های زخمی .

صبح زود بیدارشدم تکه های به هم دوخته پارچه را بهم وصل کردم .چند شکوفه ی سفید با پارچه ی ساتن درست کردم و وسط کار پشت سر هم قراردادم و روی پارچه کوک زدم دور تا دور رو میزی را با دست کوک زدم و روی مربع های ساده کمی منجوق دوزی نقره ای هفت رنگ کار کردم .موقع نهار بود که رومیزی تمام شد، یک رومیزی چهل تکه که شصت سانت در صد سانت بود .

روی میز وسط پذیرایی انداختم .گلی  گفت: «وای خانم جان !بلات به سرم چه قدر قشنگ شده !»  رفت و با دقت رومیزی چهل تکه را نگاه کرد .اقای سپهری به محض ورود چشمهایش را باز کرد و گفت: «دستت درد نکنه بایان .خیلی زخمت کشیدی» گفتم :«ناقابله اقا» .یاسمن هم بعد دراوردن لباسش گفت :« پشت کار رو هم پارچه کار کردی ؟» گفتم:« بله خانم »

گفت : «پس برای میز عسلی ها هم درست کن و چهارتا کوسن ها ، تا یکدست بشه »

اقای سپهری گفت:« این همه پارچه توی مغازه خاک میخوره .حوصله نکردی یک دست روکش مبلی برای کاناپه ها بدوزی یاسمن !» یاسمن گفت:« من روی چوب کهنه کار نمی کنم، یه  دست مبل جدید بگیر تا ببینی چی برات سفارشی می دوزم!»  بعد نهار خریدهایی که از تنکابن داشتم را برداشتم و لباسم را پوشیدم ، رفتم طبقه ی پایین و منتظر اقا فریدون ماندنم. از همگی خداحافظی کردم .

اقا فریدون من را سوار مینی بوس کرد .به خانه خاله جیران رسیدم و خودم را به اغوش مادرم انداختم .کادو خواهر هایم را دادم همینطور کادو خاله جیران و مامان را .

خاله کلی تشکر کرد خواهر هایم دور نشستند و از خانه ی اقای سپهری پرسیدند . شب تا دیر وقت بیدار بودیم و مشغول تعریف کردن . موقع خواب گوشی را برداشتم .یاحا چند بار  اس ام اس داده بود.

«بایان بیخبر رفتی!  الان کنار پنجره اتاقت ایستادم ، شبت خوش بانو»

دیر وقت بود .

نوشتم : «ببخشید سرم شلوغ بود .شبت خوش»

بلافاصله جواب داد : «خوش باشی بانوی...»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد