عطرسیاه کلمه
عطرسیاه کلمه

عطرسیاه کلمه

قسمت هفدهم _ پیله های زخمی

قسمت هفدهم _ پیله های زخمی


شب هر انچه در خودش داشت فروخورد تا صبح دهان باز کند . بعد از صبحانه شروع کردم به کار کردن روی کیفهای مخمل و کتان و منجوق دوزی روی آنها. بعدظهر یاحا در اتاق را زد و گفت :« قرار نیست به خودت فشار بیاری عجله نکن برای تمام کردن کیف ها. من دو روز دیگه میرم و حدود سه هفته ی بعد بر می گردم تا اونوقت کم کم تمومش کن »

.گفتم : «باشه یاحا خان».

به طبقه ی پایین رفتم .یاسمن عکسهای لباسها را که دوستش ظاهر کرده بود در البوم گذاشت و به اقای سپهری نشان داد .یاحا مشغول جمع کردن وسایلش بود .

اقای سپهری گفت: «به این زودی میری ؟!»

 یاحا گفت : «جابه جا کردم برنامه ام رو .سه هفته دیگه میام احتمالا  دو ماهی بمانم ».

دو روز مثل برق و باد گذشت یاحا دیگر هیچ اس ام اسی به من نداد .عصر از همه خداحافظی کرد

و گفت :« بایان مواظب خودت باش!»

یاسمن سرش را کج کرد و نگاه معنا داری به من کرد .گلی خانم یک کاسه اب پشت سرش ریخت .

خانه از سکوت پر شد .این را می شد از تک تک چهره هافهمید .

به طبقه ی بالا رفتم به هر کجا نگاه می کردم چهره ی یاحا جلوی چشمم بود .

دفترم را باز کردم توی بالکن روی زمین نشستم اخرین روزهای اردیبهشت بود ...

«با صدای دریا تو را می شنوم

وقتی اواز ترانه ات

از دهان ساحل می اید..

از افتاب سراغت را می گیرم

و تا غروب به صدای امدنت

قصه می نویسم ... »


به اتاقم رفتم و سعی کردم بخوابم . از فردا خودم را با تکه دوزی و منجوق دوزی کیف ها مشغول کردم .

یاحا به محض رسیدن به خانه زنگ زد و با اقای سپهری حرف زد .

همه اش گوش بزنگ بودم تا حرفی از یاحا بشنوم.


یاسمن گفت دوتا از لباسها پروشان تمام شده   یک نفر را هم کمک اورده  برای کمک در منجوق دوزی  . به مدت دو هفته به جز جمعه ها با یاسمن میرفتم و روی پیراهن های مجلسی اماده شده به همراه شاگرد تازه وارد که گلناز نام داشت کار می کردم گلناز کم سن و سال و تقریبا هم سن ایناز خواهرم بود و خیلی تمیز کار می کرد .

دوهفته فاصله از یاحا فرصتی بود تا در خلوتی تنها باخودم باشم و از اینکه درباره گذشته ام با یاحا گفته ام احساس خوبی داشته باشم .

هرچند حالا دیگر یاحا حتی کوچکترین علاقه ای به من ابراز نکرده و طول مدت این دوهفته با همه به جز من حرف زده بود.

حدود صدو پنجاه تا کیف تمام شد .یاسمن دوستش را به خانه اورد تا از تعدادی از کیفهامخمل تکه دوزی شده عکس بگیرد

دوست یاسمن به قدری از کیفها خوشش امد که از یاسمن خواست یک کیف قرمز رنگ برایش نگه دارد.


اخر هفته دو شب به دیدن خاله جیران و مادر رفتم .دلم میخاست می توانستم از احساسم با ایناز بگویم

اما یاحا دیگر نبود و ممکن نبود هنوز دوستم داشته باشد ...

به خانه ی اقای سپهری  برگشتم. 

چراغ اتاق یاحا روشن بود!

===============


نویسنده :ساهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد