قسمت بیست و سوم
دوتا روبالشی کوچک از اضافه ی پرده مانده
بود . از پارچه ها دوتا تو بالشی را کوک زدم داخلش را با پارچه های دم
قیچی که از کارگاه خیاطی یاسمن اورده بودم پر کردم و روی یک طرف کوسن را با
پولکهای نقره ای و سبز روشت و مروارید صدفی گلهای رز کوچک دوختم و در اتاق
گذاشتم . یاحا چند طرح مختلف در سی دی نشانم داد و گفت : «از اینها برای
ایده گرفتن استفاده کن»
با دقت نگاه کردم و یاداشت
برداشتم. روی جا جواهری با مخمل قرمز را با منجوق گندمی شکل به صورت یک گل
قاصدک قرمز و طلایی کار کردم و روی کفش
و کیف پول را هم گل یک جور و ساده یک برگ ظریف سبز و صورتی .اولین
کارها را بعد شام به طبقه پایین بردم .
اقای سپهری کفش را دستش گرفت و در
حالی که پیپ می کشید گفت: «حیفه این کفش ها را ادم بپوشه! »
یاحا گفت : «کفش روفرشیه!»
جعبه جواهر و کیف پول را یاحا با دقت نگاه کرد و گفت :« عااالیه .از فردا از کارتون ها بیار اتاقت و ادامه بده ».
اقای سپهری گفت:« خوشبحالتون .پس سهم من چی ؟! »
فورا گفتم :«ناقابله، پیشکش»
آقای سپهری گفت:«نه دخترم ، ممنون، نه کیف و کفش به دردم می خوره نه جعبه جواهر به کارم می اید »
گفتم : «یه روکش مخمل برای جعبه
تخته نردتون با پارچه جیر مشکی و منجوق مشکی نقره ای مهره دوزی می کنم .روی چشمم»
اقای سپهری گفت:« دست گلت درد نکنه»
یاسمن امد ، کیف پول را برداشت و گفت:« یاحا یک مخمل ابی برای من کنار بگذار »
و بی هیچ حرفی مشغول کشیدن سیگار شد .