-
قسمت دهم پیله های زخمی
دوشنبه 17 اسفند 1394 10:28
قسمت دهم _پیله های زخمی شب بود از همان شبهای سرد زمستان، هنوز درد داشتم و پتوی نازک را ننه بلقیس دور کمرم پیچیده بود . زیر کرسی نشستم . ننه بلقیس داشت قلاب بافی می کرد .و من تیک و تاک ساعت را می شمردم .بالاخره خسته شدم و گفتم:« ننه بلقیس! خسته نشدی ازصبح تا حالا مشغول بافتنی ؟!». همیجور که نخ ابریشمی را دور قلاب می...
-
پیله های زخمی _قسمت نهم
دوشنبه 17 اسفند 1394 10:13
قسمت نهم _ پیله های زخمی صبحانه را زود خوردم چایم را برداشتم و به اتاقم رفتم .اقای سپهری هنوز خواب بود . گوشی ام را از زیر بالش در اوردم . و دوباره سرجایش گذاشتم. شروع کردم به مهره دوزی روی پیراهن .موبایل زنگ خورد از جا پریدم .یاحا بود گفت:« مگه صبحانه نمی خوری؟!» گفتم:« سلام یاحا خان ، نه ممنون، خوردم ». گفت:«دارم...
-
پیله های زخمی_ قسمت هشتم
دوشنبه 17 اسفند 1394 09:54
قسمت هشتم_ پیله های زخمی بوی کته ی دودی تمام خانه را پر کرده بود . یاسمن توی تاب در حیاط بود و اهنگ گوش می داد .یاحا پای باربیکیو ایستاده بود و مشغول باد زدن ذغال هابود . آقای سپهری پیپ به لب امد و یک گوشی زرشکی قشنگ در دست داشت . گفت: «اینهم یک همراه همیشگی برای بایان دختر کوچکم» . اقای سپهری ذاتا مهربان بود بارها از...
-
قسمت هفتم- پیله های زخمی
یکشنبه 16 اسفند 1394 17:58
قسمت هفتم مجله های مد و لباسی که یاحا داده بود خوراک چند روزه ی من شد.تکه پارچه هایی که اقای سپهری اورد را درسایزهای مربع ده در ده و بیست در بیست برش زدم .و روی هرکدام از چیزهایی که از گلدوزی لباس ها، دامن و تکه دوزی ها دیده بودم را بروی تکه پارچه ها کشیدم .و شروع کردم به انجام کار عملی .در سه چهار روز گذشته فقط موقع...
-
قسمت ششم_ پیله های زخمی
یکشنبه 16 اسفند 1394 17:57
قسمت ششم_ پیله های زخمی صبح عطر باران و بوی دریا با رایحه ی درختان حیاط بهم پیچیده بود .صدای اواز باران روی دفتر شیروانی دلنشین بود.یاسمن صبح زود به کارگاه خیاطی رفت .اقای سپهری در طبقه ی پایین مشغول دیدن تلویزیون بود .یاحا هم لب تاب را روشن کرده بود و سرش گرم بود . تعدا زیادی هم مجله جلوی دستش . امروز کاری نداشتم...
-
قسمت پنجم _ پیله های زخمی
چهارشنبه 12 اسفند 1394 10:16
قسمت پنجم _ پیله های زخمی توی بالکن یک زیر انداز حصیری انداختم جلوی پنجره ی اتاقم. یک سبد چوبی از گلی خانم گرفتم و قیچی سوزن نخ های رنگی را درونش گذاشتم امروز ظهر یاسمن یکی از لباسهایی که کار دوختش تمام شده بود را به خانه اورد و یک طرح چاپ شده به من داد . تا غروب غرق کار بودم . آفتاب که پیراهن نارنجی رنگش را تن کرد...
-
قسمت چهارم _پیله های زخمی
سهشنبه 11 اسفند 1394 18:27
قسمت چهارم _پیله های زخمی دور بودن از خانواده چیزی نبود که نتوانم با آن کنار بیایم، اما کنار دریا بودن دلتنگی خاص و ارامش عجیبی داشت .گاهی صبح قبل از بیداری خورشید پنجره را باز می کردم تا صدای دریا تنها صدایی باشد که گوش تنهایی را پر کند . و گاهی ساعتها در ساحل قدم میزدم .هر روز از بهارنارنج ها چند تایی می چیدم در جیب...
-
قسمت سوم _ پیله های زخمی
شنبه 8 اسفند 1394 22:17
قسمت سوم _ پیله های زخمی نمی توانستم راحت بخوابم . شاید همه ی شانس من برای ماندن سر کار همین بود که یاسمن کارم را بپسندد .فکر برگشتن به خانه ی خاله جیران و دیدن نگاه پر حسرت مادر و خواهرهایم برایم قابل تحمل نبود . تمام این سالها از شهریور تا شب عید قلاب بافی کرده بودم میل و کاموا را تا دیر وقت بهم کلاف کرده بودم تا...
-
پیله های زخمی -قسمت دوم
چهارشنبه 5 اسفند 1394 21:25
روزهای بلند بهاری زمان برای انجام کار بیشتر بود.یاسمن یک کارگاه کوچک خیاطی داشت و تعدادی شاگرد که زیر دستش روی طرح ها لباس ها را برش می زدند .بیشتر وقت یاسمن صرف جمع اوری مدلهای مختلف لباس بود و ساعتهای زیادی را به دیدن شبکه های فشن و مدل می گذراند .و بعد ساعتهای زیادی را به الگو کشیدن می پرداخت .تنها یکی دوبار در مدت...
-
داستان "پیله های زخمی "
دوشنبه 3 اسفند 1394 18:06
فصل اول-قسمت اول(پیله های زخمی) ************************************************************************************ نسیم ملایم پرده را میرقصاند و بوی غنچه های شیری رنگ بهار نارنج روی پوستم رژه میرفت . خمار الود ، پلکهای سنگینم به تماشای رقص پرده و نسیم ورق می خورد . بوی بهار نارنج هوش از سر ساعت پرانده بود . هوای...